پیرمرد نیمخیز روی تخت مینشیند، صدای سرفه های هم اتاقی اش امانش را بریده، سعی میکند از تخت پایین بیاید، بی خوابی این شب ها ها گیجش کرده است. به چوب زیر بغلش تکیه میدهدو خودش را به تخت هم اتاقی اش میرساند. با دستان لرزان لیوانی را پر از آب میکند و به سمت محسن دراز میکند. محسن نیم خیز روی تخت مینشیند و جرئه جرئه آب را مینوشد کمی بعد سرفه هایش بهتر میشود. پیرمرد نگاهش را دوخته به پنجره ی بسته که پرده ای ضخیمی جلوی آن را پوشانده است. محسن لیوان را روی میز کنار تختش میگذارد و به چوب زیر بغل پیرمرد نگاهی میاندازد و جوری که حال هوایش را عوض کند میگوید، سرفه هایم خوب شد، این عصای موسی تو هم خوب معجزه میکنه هااا. و آن وقت صدای خنده اش توی اتاق پیچید و دوباره به سرفه اش انداخت. پیرمرد گوشه ی تخت نشست و پوزخندی به محسن زد.
_ تو هم دلت خوشه داداش.
محسن ادامه داد هنوز هم یادم هست تو جبهه چی کار میکردی، تو با همین یه پا هم هنوز بلدی معجزه کنی.
پیرمرد سرش را پایین انداخت، خودش را بین نبرد دید که بی وقفه می دود. صدای مسلسل و شلیک گلوله از همه جا به گوشش میرسید. محاصره قوی تر شده بود و حالا حس جزیره ی تنهایی را داشت که ه ها گرد تا گرد اش را گرفته بودند. بیسیم چی ناامید تلفن را پرت کرد روی خاکریز و فریاد زد.
_ نیست آقا نیست. نیرو کمکی در کار نیست.
و جملات او قلبش را به درد آورد. دستان مشت کرده اش را در هوا تکان داد و جوری که انگار دیگر چیزی نمیشنود با تنها تفنگی که داشت به سمت دشمن حرکت کرد. صدای الله اکبرش به حدی بلند بود که هیچ صدای دیگری را نمیشنید.
صدای محسن پیرمرد را به خوش آورد ، چیه حاجی؟ ازت تعریف کردم رفتی تو حس ها؟
و بعد دوباره خنده و سرفه قاطی شد. حاجی علت دلخوشی محسن را درک نمیکرد، یادش آمد وقتی در بیمارستان بهوش آمد، پرستار را بالای سرش دید که گفت معجزه، معجزه است که زنده ای. آن موقع چیزی نگفت، اما وقتی فهمید تنها نجات یافته ی آن عملیات بوده است فهمید کلمه ی معجزه مترادف های مثل حقارت و عذاب وجدان راهم به همراه دارد.
پیرمرد به تخت تکیه میدهد قرآن چرمی را به سینه میفشارد، و آرام زمزمه میکند شهدا زنده اند و نزد پروردگار خود روزی میخورند. حالا کمی حالاش بهتر است و میتواند بعد از 20 سال که خستگی جنگ را به دوش کشیده حالا آرام بخوابد. چشمانش را میبندد و دیگر صدای سرفه های محسن بی خوابش نمیکند.
نرگس اکبری
کانون قرآن و نماز محسن ,صدای ,پیرمرد ,سرفه ,معجزه ,حالا ,صدای سرفه منبع
درباره این سایت